نتایج جستجو برای عبارت :

روزنگار

روزنگار از 24آبان تا الان
سالگرد پدر را برگزار کردیم
بعد بنزین گران شد
آشوب شد، خانه ما در خیابانی قرار داشت که دو طرفش بسته شد و آتش روشن کرده بودند و صدای تیر تا پشت درهای خانه آمد.
وسایل مان را جمع کردیم، از خانه مان رفتیم. چند روز گذشت تا اوضاع آرام شد، برگشتیم.یکی از مهمان هایمان که پیشینه افسردگی داشت بعد از این اتفاقات دچار اختلال روانی شد، اوضاع روحیش بهم ریخت مدام جیغ میزد می خواست شب از خانه برود با یک سری آدم نا مرئی دست به یقه شده بود
در کانال تلگرامی مردی به رنگ آبان چه خواهید یافت؟
اشعار و نوشته های خودم :)
برخی مطالب سیاسی و اقتصادی(که غالبا خیلی کم هستند)
مطالبی از سایر کانال های نویسندگان بیان :)   (همراه با درج تگ)
مطالب مختلف و زیبا از بعضی از وبلاگ های بیان(همراه با درج لینک)
آهنگ ها و موسیقی های جدید و پرطرفدار روز دنیا :)
برخی از تصاویر و روزنگار های خودم 
برخی مطالب از وبلاگ و اینستاگرام خودم :)
لطفا بپیوندید
تمام حقوق کاربرا رعایت میشه 
+اگه نویسنده هستید و کانالی د
اسماعیل افراسیابی دومین شهید خانواده‌ی افراسیابی است که چند ماه پس از ازدواج به جبهه رفت.
اسماعیل از نویسندگان ورزشی خوب و از همکاران رهبر انقلاب در روزنامه‌ی جمهوری اسلامی بود و با شرکت در عملیات فتح‌المبین در سال ۱۳۶۰ در دشت عباس به شهادت رسید؛ شهید اسماعیل افراسیابی در این عملیات موفق می‌شود به همراه دوستانش پل رفائیه را بعد از ۲۴ ساعت محاصره به تصرف خود در آورند و زمینه‌ی موفقیت‌های بعدی عملیات فتح‌المبین را فراهم کنند. (برگرفته ا
چهارشنبه ۲۱/۱۲/۹۸
به یک ورژن خیلی قویتر از خداوند محتاجم. به یک باور عظیم و فراگیر و جهش‌یافته. باید تکیه‌گاهی فراتر از تسلیم و عبودیت باشد که این حجم آشفتگی را بشورد و ببرد.
گاهی میگویم کاش دنیا سرعت می‌گرفت و زودتر می‌رسیدیم ته این ماجرا و دوباره یادم میفتد که تهش احتمالا خیلی درد و رنج منتظرمان است.
دلم می‌خواهد از این وحشت وابستگی به اطرافیانم و بالعکس عبور کنم و شیرفهم بشوم که با من یا بی من آفتاب طلوع خواهد کرد و هر چیزی راهش را پیدا خ
شهید ماشالله رنجبر بافقی در فروردین ماه سال ۱۳۳۶ در محله‌ی سهل ابن علی(ع) واقع در خیابان شیخ محمدتقی بافقی چشم به جهان گشود.
پس از گذراندن دوران کودکی وارد دبستان خلد برین شد و تحصیلات ابتدایی را تا کلاس ششم ادامه داد و پس از آن ترک تحصیل کرده و به کار مشغول شد.
در سال ۱۳۵۴ به خدمت سربازی اعزام شده و دوره‌ی خدمت سربازی را در پادگان ارتش در شهر شیراز گذرانده و در سال ۱۳۵۶ دوره‌ی خدمت سربازی را به پایان رسانده است.
در سال ۱۳۵۷ پس از گذراندن دوره
طبق نصّ کتاب مقدّس، خداوند متعال حضرت آدم; را از خاک بسرشت و روح خود را در او دمید تا به صورت نَفْس زنده درآمد. او آدم را به صورت خود آفرید. پس از آفرینش انسان، در مشرق عدن باغی غرس کرد و انسان را در آن سکنی داد.
در این باغ، خداوند انواع درختان زیبا و خوشخوراک را رویانید تا آدم و همسرش از آن بخورند، اما درخت حیات و معرفت را در وسط باغ قرار داد و به آدم امر کرد که از آنها نخورد، زیرا اگر از آن بخورد خواد مُرد.
مار که هوشیارترین حیوان صحرا بود، زن آدم
من از قبل عید که مامان اینا را دیده بودم دیگه این مدت نرفته بودیم پیششون البته شوهر میرفت تهران اما من نرفته بودم، بخاطر اینکه رفتن با بچه ها و حفظ مسایل بهداشتی خیلی سخت بود. اول هفته بار و بندیل را جمع کردیم و اومدیم تهران که برویم عیدمبارکی مامانم اینا:)) واقعا دلم براشون تنگ شده بود. دو روز و نصفی تهران بودیم که سه مرتبه رفتیم خونه شون:) کلی هم با بابام گپ زدم. من و بابام همیشه با هم خیلی حرف داریم برای زدن:)) خداروشکر خیلی خوب بود و واقعا از صم
یادداشت تبلیغاتی پر کاربرد ترین کادو در دربین هدایای تبلیغاتی می باشد ،امروزه به عامل مشغله ی فکری بسیار مردمان نیاز به یادداشت کردن کارها و مورد ها یگانه زیادتر شده میباشد که مشتریان هر لحظه که احتیاج به یادداشت کردن پیدا نمایند یادداشت تبلیغاتی شما را همیشه دم دست می گذارند در چهره نیاز آن را در می آورند و استارت به یادداشت کردن می‌کنند پس شما هیچ زمان از خاطره آن ها نمیروید یادداشت تبلیغاتی به این مراد با اهمیت و پر کاربرد میباشد .  طرا
شهید اسماعیل کاخ از همان کودکی اعتقادی راسخ به اسلام داشت. تحصیلات ابتدایی را تا کلاس ششم در روستای زادگاهش پشت سر گذاشت. ایشان به علت مسائل خانوادگی به کرمان آمد تا از این طریق به خانواده‌ی خود کمک کرده باشد. به همین علت ترک تحصیل کرد و مشغول کار شد.
با شروع فعالیت‌های انقلابی همیشه در تظاهرات و شعاردادن علیه رژیم پهلوی شرکت جست. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه شد تا از این طریق خدمتی به اسلام کرده باشد، در همان اوایل به جبهه‌ی غرب و جنوب
تورات مکتوب که کتاب مقدس یهودیان است به طور کلی به سه بخش تقسیم می­شود:[1]
1. کتاب اَسفار پنجگانه: شامل 5 فصل است که عبارتند از سِفْر پیدایش (برشیت[2] בראשית)، سفر خروج (شموت[3] שמות)، سفر لاویان (وئیقرا[4] ויקרא)، سفر اعداد (بمیدبار[5] במדבר) و سفر تثنیه (دواریم[6] דברים) می­باشد.
در ترجمه یونانی و به پیرو آن ترجمه لاتینی، این اَسفار را بر اساس محتوای اصلیِ هر یک چنین نامیده اند: گنسیس (پیدایش )، اکسودوس (خروج )، لویتیکوس (لاویان )، نومری (اعداد) و دویترونو
یکشنبه ۱۹/۱۲/۹۸
از حدوذ بیست سال پیش به این ور فروشندگان لباس به تدریج روز پدر و مرد را باب کردند. حالا نه این که کار بدی باشد فقط گفتم که شما جوانها بدانید که از اول نداشتیم همچین چیزهایی!
امسال هم با تقارنش با روز جهانی زن کلی حرکت مفهومی و شیکی زده‌است که یعنی اینکه: بشریت در این سال آشفته آگاه شود که یکی‌شدن و آدم‌بودن ورای جنسیت راه رهایی است! جورابها طلبتان مردان مرد! (پیام اخلاقی انگیزشی)
صبح با بچه‌ها نشستیم به تدوین و بازسازی «همراه ش
شنبه ۱۷/۱۲/۹۸
دیشب حالم بدجور قاطی ۲۱ سالگی شده‌بود و حسابی در نیاز به شنیده‌شدن غرق‌شدم. حال دیگری می‌خواستم حالی بهتر و آبرومندانه‌تر. با مژگان قرار گذاشتیم شب خواب خدا را ببینیم ندیدیم البته ولی صبح که برخاستم کتاب «از آشوب ادراک تا شناخت معماری» توی قفسه گیر کرد به توجهم. چند وقت پیش برایم فرستاده‌بود چون دوستش داشت و امید داشت که من بخوانم و برایش بفهمم؛ اما حتی مقدمه جذابش را هم ندیده‌بودم؛ یکباره گرسنه‌اش شدم!
مشتاقی،‌ خفت احتی
نام اعظم خدای یهودیان، «یهوه» است که نباید بدون جهت نامش را برزبان راند. او خالق آسمانها و زمین و مافیهاست که در شش روز کار آفرینش را به پایان رساند و در روز هفتم به استراحت پرداخت.
یهوه، خدائی است غیور که هیچ گناهی مانند پرستش خدایان دیگر، خشم او را برنمی ­انگیزد. وقتی خشمگین می­شود چهره­ ای بی­رحم دارد و تا چندین نسل فرد گنهکار را مجازات می­کند. اما در عین حال بخشنده و مهربان است و هنگامی که بر سر مهر می­ آید تا چندین نسل فرد مورد رحمت را برک
جمعه 16/12/98
دیشب بالاخره بعد از دو هفته به پدر و مادرم سرزدیم؛ با حفظ فاصله و با رعایت اصول در حد وسع.
خوشبختانه روزهایی قبل از شیوع همسرم ماشین را ترک و برای رفتن سر کار پا به رکاب شده‌بود و ماشین قداست و معصومیت روزهای پیشین را داشت. مثل بچه‌های کتک‌خورده دست به سینه نشستیم و رفتیم و خب به گمانم که چیز بدی نبردیم برایشان.
نشستیم روبروی غم و اضطراب هم و سعی کردیم چیزهایی بهتر از آنچه در دل داشتیم به هم بدهیم و تا حدودی موفق بودیم.
ظاهرا هنوز خی
یکشنبه 11/12/98
دیشب طوفان مرا برد. بغض و نگرانی دیوانه‌ام کرده‌بود علیرغم شوی سرگرم‌کننده‌ای که مثلا می‌دیدم؛ آنقدری که بعد مدتها آویزان کتاب خدا شدم و حسابی بغلم کرد. انگار نه انگار که آنهمه وقت قهر بودیم: و ما او را در وادی مقدس طور ندا کردیم و به مقام قرب خود برای استماع کلام خویش برگزیدیم و از لطف و مرحمتی که داشتیم برادرش هارون را نیز مقام نبوت عطا کردیم. یعنی شیکتر از این نمی‌شد. میان بغض و هق‌هق و مرحمت خوابیدم. دقایقی بعد خزیدم در امن
چهارشنبه 14/12/98
امروز موقع رسیدگی به آشپزخانه یاد درس مدیریت تشکیلات کارگاهی افتادم حدود بیست و دو سال پیش؛ با این محتوا که در کارگاه ساختمانی چه کاری را چه زمانی و با چه ترتیبی انجام دهیم تا هر کاری برای به سامان رسیدن زمان داشته باشد و اتلاف وقت و منابع نشود.
شبکه pcm  را روی کاغذهای دراز ترسیم می‌کردیم و یادم هست که به مژگان و دانش عملیش نسبت به ساختمان حسودی می‌کردم. هیچ‌وقت اساسی درگیر اجرا نشدم که آن درس چندان به کارم بیاید اما حالا کارب
پنجشنبه ۱۵/۱۲/۹۸
صبح زنگ زدم بابا رفته‌بود توی حیاط و «انسان در جستجوی معنا» می‌خواند. ای جان! این قسمت کویید را دوست دارم. الزام خودخواسته آدمها به افتاب بیشتر آب بیشتر و کتاب بیشتر! این هم یک مدل جهش ژنتیکی است لابد!
دیگر اینکه از حس حماقت و حقارتی که موقع دعا به سراغم میاید بیزارم. چرا باید سلامت و شادی و زندگی را از تو گدایی کنیم آخدا؟ بخشی از وجودم معتقد است که گفته‌ای دعا کنید چون مستبد نیستی چون نظر ما برایت مهم است! طبیعتا با کمال یگانه
«یا لطیف»
در پست قبلی به این اشاره کردم که گاهی احساس می‌کنم مادر تنهاترین موجود روی زمین است. بعد از نوشتن این جمله بیشتر به آن فکر کردم و دیدم جا دارد یک یادداشت کامل راجع به آن بنویسم.
چند وقت پیش در یک مهمانی خانوادگی بودیم. یکی از اقوام از خارج از کشور برگشته بود و همه برای دیدنش دور هم جمع شده بودند. لیلی را سر شب خواباندم و خودم تا حدود ساعت ۱۲ بیدار بودم. می‌دانستم که نهایتا ساعت ۶ صبح از خواب بیدار می‌شود (بچه سحرخیز!) و برای همین و با ت
در تاریخ سوم مرداد سال ۱۳۳۷ در یکی از روستاهای کوهستانی به نام گنجیگان از توابع بخش زیدون بهبهان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. بعد از اتمام دوره‌ی ابتدائی و دریافت کارنامه‌ی قبولی، به علت فقر مالی و نبود امکانات موفق به ادامه‌ی تحصیل نگردید، لذا در کارهای روزمره جهت امرار معاش زندگی به پدرش کمک می‌نمود.
در سال ۵۷ به خدمت سربازی اعزام گردید. چون خدمت ایشان با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی ایران مصادف گردید شهید اندامی پس از طی دوران آموز
شنبه ۱۰/۱۲/۹۸
از صبح مدام به برادرهایم فکر می‌کنم. بزرگه در حال داشتن شهر است و کوچیکه توی سربازخانه، یکی از وسطیها هم پشت باجه بانکی مجاور بیمارستان امام حسین تهران!
مادرم در مواقع عادی حسابی پیگیر غم و غصه و نگرانی‌های الکی هست اما در بحران خیلی قوی و صبور می‌شود. این روزها اوضاع برادرها حسابی صبور و دعاخوان و خواب‌بینش کرده‌است. همان شبهای اول خواب خوبی برای حسام دیده‌بود و حالا با ایمان می‌گوید که: بچه‌ام پاک پاک می‌ماند.
حدود دو ده
سه‌شنبه ۱۳/۱۲/۹۸
هرچند زن شاغل به شمار می‌روم؛ اما هیچگاه لبه مرز فنا کار نکرده‌ام و هیچگاه مجبور نبوده‌ام برای تکه نانی و سر‍پناهی بجنگم. این نه افتخار دارد نه سرشکستگی هرچند این را به تجربه فهمیده‌ام که تا لنگ پول نباشی توی کسب و کارت همه وجودت را وسط نمی‌گذاری!
این روزها که به جستجوی حریصانه عافیت دچارم از زنانی که بار معیشت را تنها به دوش می‌کشند خجالت می‌کشم و تحسینشان می‌کنم. در کل فهمیده‌ام که شوهر خیلی چیز مفیدی است بخصوص برای
دوشنبه 12/12/98
بالاخره آنقدر زر مفت زدم در مورد خونسردی بچه‌هایم که عاقبت عقوبتش رسید. دیشب اشک هر دو تایشان را دیدم لعنت به سق سیاه!
نشستیم هر چهار نفر دستهای هم را گرفتیم و ذکر گیس‌گلابتون را خواندیم: باشد که در سلامت باشیم باشد که در امن و امان باشیم باشد که زندگی بر ما آسان باشد.
انگار کمی مسخره و مضحک بودیم ولی جواب داد. باید سکان را محکمتر بگیرم از امروز.
عصر بعد چندین روز از خانه رفتم بیرون و به هوای کمی خوشحال‌شدن بچه‌ها خودم را راضی کرد
پنجشنبه ۹۸/۱۲/۸
سارا با لبخند از پله‌ها می‌آید پایین؛ قبل از اینکه بپرسم می‌گوید: خیلی بهترم. قطب‌نمایم تکان می‌خورد و قطب جنوب در دلم آب می‌شود.
هشدار ساعت هشت دوباره بلند می‌شود. می‌پرم توی حیاط؛ امروز امکان ندارد به دام کمد بیفتم به دام هیچ کمدی!
حیاط واویلاست. از پاییز به این طرف پوستهای میوه و سبزی را خشک و فقط تفاله‌ها و زباله‌ترهای زشت و بدهیبت را توی گلدان کوچکی چال می‌کنم. چند روز قبل از غائله قرار بود سه لگن پر از این خوراکهای د
جمعه 9/12/98
جمعه‌ها قرار هشت صبح تعطیل است؛ اما بلند می‌شوم؛ به تنهاییم نیاز دارم می‌روم سراغ آشپزخانه و یاعلی! رتَق و فَتَق!
همسرم خونسرد، پسرم خوشحال و دخترم بیخیال و مشغول؛ اما عضو شدیدا مثبت‌اندیش خانواده که منم از خودم فراری آنهم به کجا؟ آشپزخانه آنهم کی؟ صبح جمعه وقتی همه خوابند.
کرونا انگار همه ما را شکافته و پشت و رو کرده‌است (درست است که فقط شانزده جلسه کلاس خیاطی رفته‌ام اما رویکرد شخصیم در خیاطی، بازآفرینی و ری‌دیزاین است!)
صدرا
چهارشنبه 98/12/7
از خواب می‌پرم با چشم و دل نیمه‌باز؛ آذوقه همسرم را همراهش می‌کنم و باز می‌خزم توی رختخواب؛
با هشدار هشت صبح دوباره برمی‌خیزم؛ به مونیتور گوشی نگاه می‌کنم: «بیست دقیقه خانه‌تکانی». متأسفانه قبلا دقیق تعریفش کرده‌ام: کاری غیر از روتین خانه‌داری در جهت بهبود حال خانه. بحران می تواند بهانه خوبی برای نادیده‌گرفتن عهد و پیمان باشد؛ اما یکباره به فرار پرتاب‌وار از حال پریشانم احساس نیاز عمیقی می‌کنم؛
 قبل از اینکه بفهمم چ
دوشنبه 20/12/98
شاید دوم راهنمایی بودم احتمالا سال 66 یا 67. بچه‌های سومی سر صف سرودی می‌خواندند که کلی از نظرم بامزه و جالب بود: چه بهار سرخیه که بوی خون میاد همش/عوض گل برامون نعش جوون میاد همش!
پوستمان کلفت بود ما بچه‌های انقلاب. حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم مضمون آن شعر نه اغراقی شاعرانه که رونوشتی صادقانه از حال و اوضاع آن دوران بود. یاد آن تکه از صحبتهای سحر سخایی می‌افتم در رادیو دست‌نوشته‌ها که: شب یلدا بود. مردم کرمانشاه مرخصی کوچکی ا
خرید کادو و هدیه
برای شما تنظیم کردیم تا بتونین با کادوهای جالب و منحصربه شخص , دوست‌ داشتنی ‎ترین اشخاص زندگیتون رو سوپرایز کنین . دادن یه کادو یاد انگیز منجر میشه دوستاتون هیچ زمان شما رو فراموش نکنن و شم یگانه بودن بکنن .
مناسبت ‌های خیلی متعددی تو روزنگار می باشد که با رسیدنشون می بایست به اندیشه خرید یه کادوی دیدنی باشین . دغدغه‌ فرضی شما رو از در بین می ‌بریم . تنها کافیه به ما اعتماد کنین و یه گشت و گذار معمولی تو مغازه اینترنتی قشنگ ه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ابوالفضل اکبرزاده