نتایج جستجو برای عبارت :

روزیست اندر شب نهان

ماه، غمناک، در این گُلشنِ خَضرا می‌گشت
باد، بی‌خویشتن، افسرده و شیدا می‌گشت
گُلبُن، از دردِ نهان، زار به‌خود می‌پیچید
شب، فرومانده در اندیشه‌یِ فردا می‌گشت
بانگی از دور می‌آمد، همه رنج و همه درد
مانده بود از ره و، نالان پیِ مأموا می‌گشت
رازی اندر دلِ شب بود که ناگاه اگر،
برگی از شاخه جدا می‌شد، رسوا می‌گشت
سایه‌یِ بیدبُن، از بیم، می‌آویخت به شاخ
باد چون می‌شد از او دور هویدا می‌گشت
یادِ آن یارِ سفرکرده، پریشان و غمین
زیرِ هر
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
 
روزگار غریبی است نازنین
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارمدلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنندعشق را در پست
در چند دهه گذشته شاهد رشد سریع علاقه به پژوهش در حوزه نهان نگاری برگشت پذیر روی داده های چند رسانه ای بوده ایم. هدف اولیه از نهان نگاری برگشت پذیر، باز گرداندن محتویات اطلاعات پوششی اصلی ، با انحراف باقی مانده از صفر، پس از نهان نگاری است. چنین ویژگی در صنایع مرتبط با اطلاعات حساس مانند صنایع نظامی و پزشکی قانونی بسیار مفید است . در این مقاله یک الگوریتم برای نهان نگاری برگشت پذیر برای تصاویر سیاه و سفید مبتنی بر متد پیشگویی پیکسل بر اساس فاز
خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم / سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم
شب و روز می بکوشم که برهنه را بپوشم / نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم
علمی به دست مستی دو هزار مست با وی / به میان شهر گردان که خمار شهریارم
به چه میخ بندم آن را که فقاع از او گشاید / چه شکار گیرم آن جا که شکار آن شکارم
دهلی بدین عظیمی به گلیم درنگنجد / فر و نور مه بگوید که من اندر این غبارم
به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد / که نهان شدم من این جا مکنید آشکارم
شتر است مرد عاشق سر
دانلود آهنگ جدید پویا حق شناس به نام حال نهان
Текст песни Hal Nahan Pouya Hagh Shenas
گویم امشب من از این حال نهان از زمستان دلم فصل خزانПозвольте мне сказать вам, сегодня вечером я прячусь от зимы
چون بهاری بودو گذشت ای خدا اینچنین محوت شده احوال ماПотому что это была весна, Бог простил нас
دلم از هرچی که هست خسته شده شبیه یه مرغ پر بسته شده

ادامه مطلب
اگر از من بپرسند در این سی سال حسرتی هست که در یادت مونده باشه؟
بله همین یکی دو سال پیش، شبی بایستی برای امتحان درس می خوندم و در نمازخانه خوابگاه نشسته بودم که دیدم جمعی بانوی مولانا شناسی رو احاطه کردند، حرف هاش اونقدر شنیدنی بود که دست و دلم به درس خوندن نرفت، اما من چه کار کردم؟ رفتم سالن مطالعه تا برای امتحانم درس بخونم. کاش این ترس از دست دادن نبود و می شد به آن لحظه برگشت.
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمسای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفازان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطازین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطاچندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیااز بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو رااز جرم ترسان می‌شوی و
 
باسمه تعالیچهل حدیثریاقصیده ۱ای که داری خود نمایی و ریا با دیگراننزد این و آن برای کسب جا ی مهتراناین و آن با اذن حق مقدور می گردند عملتو گدایی می کنی پیش گدایی آنچنانسخت باشد، ظاهر و باطن یکی یابی تو رابس نفاق است و دو رویی در میان مردمانهر که باشد با ریا زاهد، ندارد ارزشیچون ریا کاری کند با زهد نزد دیگرانبهر اندک قدرت و مال و مقام جان رباگاه تهمت می زنند و افترا بر این و آنبا ریا کاری به فکر کسب مالی و درودیا کنند مدح تو را، بهر لذاید های تا
.

باسمه تعالی
احکام اسلامی
عقیقه
غزل۱
عقیقه عامل رفع بلایاست
برای دوری شر و جفاهاست
عقیقه باعث احسان به مردم
برای شور چشمی و محاباست
بگفتا صادق آل محمد
عقیقه کار نیکو در سجایاست
کند بیمه تو را اندر حوادث
که اسرارش نهان و از خفایاست
عقیقه مستحب است نی که واجب
کمک بر بینوایان و رعایاست
به روز هفتم جشن تولد
بجا آری عقیقه، چونکه اولاست
نباشد مصلحت، جایش دهی پول
بکش یک گوسفند و دان رضاهاست
بده آنرا به ده ها فرد محتاج
نباشد سهم تو از آن، خطاهاست
ب
باسمه تعالیچلچراغمباهلهقصیده ۷می کند دعوت محمد ، حاکم نجرانیانتا شود اسلام ، آئین و مرام مردماندین اسلام است برتر ، بین ادیان خداآخرین دین الهی در هدایت بی گمان
اسقف نجران و مردم دعوت اسلام رامی کنند سر پیچی و اکراه می ورزند آنمی کنند اسرا بر دین خود و عیسی مسیحاو بود فرزند حق، او در زمین و آسمانحضرت عیسی بود فرزند حق نی آدمیلیک قرآن حرف دیگر دارد و شرح و بیانحضرت آدم بود مخلوق حق همچون مسیحاو ندارد مادر و هم باب اندر کهکشانگر بود حرف شما صا
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمس
ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان می‌ش
از آغاز باید که دانی درست
سر مایهٔ گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید
سرمایهٔ گوهران این چهار
برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک
نخستین که آتش به جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود
چو این چار گوهر به جای آمدند
ز بهر سپنجی سرای آمدند
گهرها یک اندر دگر ساخته
ز هرگونه گردن برافراخته
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نمایندهٔ ن
۱۷۹- تیر چشم دل از من برد و روی از من نهان کرد       خدا را باکه این بازی توان کرد ؟ شب تنهای ام درقصد جان بود     خیالش لطف های بیکران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم     که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم … تیر چشم – دل از من برد و روی از من نهان کرد – غزل ۱۳۷ – ۱۷۹
منبع : فالگیر
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بستگشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاندزمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشودنسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کردولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکنکه عهد با سر زلف گره گشای تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصالخطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفتبه خنده گفت که حافظ برو که پ
با او دلم به مهر و مودت یگانه بودسیمرغ عشق را دل من آشیانه بودبر درگهم ز جمع فرشته ، سپاه بودعرش مجید جاه مرا ، آستانه بوددر راه من نهاد نهان دام مکر خویشآدم ، میان‌ حلقه آن دام دانه بودمی خواست تا نشانه‌‌‌ لعنت کند مراکرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بودبودم معلم ملکوت ، اندر آسمان‌،امید من به خلد برین جاودانه بودهفتصد هزار سال به طاعت ببوده اموز طاعتم هزار هزاران خزانه بوددر لوح خوانده ام که یکی لعنتی شودبودم گمان به هر کس و برخود گمان نبو
در ستایش سرور جوانان اهل بهشتسبط پیغمبر تویی یا مجتبیزاده حیدر تویی یا مجتبینور چشم فاطمه دخت نبیحامی مادر تویی یا مجتبیدر سپهر پر فروغ پنج تنچارمین اختر تویی یا مجتبیخوبی خوبان همه اندر تو جمعکان سیم و زر تویی یا مجتبیسرور اهل جوانان بهشتبر کریمان سر تویی یا مجتبیخانه ات را در به روی خلق بازاجود و اکبر تویی یا مجتبیبا فقیران حشر و نشرت بی نظیرلطف را مظهر تویی یا مجتبیچهره ات یادآور ختم رسلبا شکوه و فر تویی یا مجتبیدر شجاعت برتر از وصف و بی
سلام همراهان گرامی اچ پلاسخدمت روی گل شما عرض کنم که جدیداً تو وبلاگ ها که نگاه میکنم تیتر "اندر احوالات" رو زیاد میشنوم حالا خودم دست به کار شدم تا یه اندر احوالات برا خودم داشته باشمپس با من همراه باشید...❤️️اندر احوالات فضای مجازیوالا دیگه ازش خسته شدم . آخه واقعا انسان رو کلافه میکنه . توی دویست تا گروه و کانال باشی ولی اعصاب نداشته باشیجونم براتون بگه یه بار جوگیر شدم زدم تلگرام رو از ریشه حذف کردم . چون داشت اعصابم رو خورد می کرد . البته
جامی بزن که دردی، درمان به آن توان کرد 
یاری گزین که با او، طی در زمان توان کرد 
 
مستی مکن چو بلبل، اندر هوای هر گل 
برگی ز باغ من چین، کان را نهان توان کرد 
 
سرگشته ام و حیران، در ابر و باد و باران 
چنگ خمیده بنگر، وز دل فغان توان کرد 
 
ای دل مگو به رندان اسرار می پرستی 
زیرا حدیث جانان، ورد زبان توان کرد 
 
این دل اگر ندارد، در کوی او مقامی
با یاد او سماعی، هم با مغان توان کرد 
 
زاهد اگر شنیدی کاین خرقه در خفا سوخت 
در چله اش جهان در، رطلی گرا
 
هو الستار
 
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را
کس ندارد گوش در دهلیزها
تا بپرسم زین کنیزک چیزها
خانه خالی ماند و یک دیار نه
جز طبیب و جز همان بیمار نه
نرم نرمک گفت شهر تو کجاست
که علاج اهل هر شهری جداست
و اندر آن شهر از قرابت کیستت
خویشی و پیوستگی با چیستت
دست بر نبضش نهاد و یک به یک
باز می‌پرسید از جور فلک
چون کسی را خار در پایش جهد
پای خود را بر سر زانو نهد
وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد می‌کند با لب ترش
خار در پا شد چنین
 
ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی
چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی
باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی
این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را
در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی
مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنی
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی
در آستین جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طره یاری نمی‌کنی
ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک
و اندیشه از بلای خماری نمی‌کنی
حا
 
 
باسمه تعالیچلچراغپند و اندرزقصیده ۱۲
می سرایم از پدر ، من یک قصیده بهرتانتا که فرزندان کنند اعمال و باشد راهشان
پند و اندرز پدر را بشنو از ما ای پسرتا شود درسی برای نسل ما، در این زمان
راستی را پیشه کن در زندگی و کار خویشتا توانی از دروغ بگریز و دوری کن از آن
گر سخن لهو و لعب  باشد، مگو بهر عمومتا توانی گو کلام اولیا و عارفان
گر بود کاری صلاحت، جستجو در آن مکنگر بدانی عیب این و آن، مگو بر دیگران
چونکه اسراف است تبذیر و بود آن ناثوابحد اوسط
باسمه تعالینیایشدعای سماتغزل۴گفت باقر این دعا را از برای سالکان و عارفاناز شمیمش میشود مسرور قلب و روح و جانقلب ها را می کند شاداب آن اسمای پاکخوانده گردد عصر جمعه، مشعل عشق و روان
حاوی اسرار حق باشد سمات و نام هومستحب باشد قرائت، گر توانی آن بخوانپر ز رمز است و نشانه در اجابت این دعازین سبب خوانند آنرا چون سمات و یک نشانهست مقبول عوام مردم و اصحاب خاصپر ز مضمون های عالی و معارف اندر آنمی کند محفوظ ما را از شیاطین دروندور سازد دشمنان را، از
باسمه تعالینیایشدعای سماتغزل۴گفت باقر این دعا را از برای سالکان و عارفاناز شمیمش میشود مسرور قلب و روح و جانقلب ها را می کند شاداب آن اسمای پاکخوانده گردد عصر جمعه، مشعل عشق و روان
حاوی اسرار حق باشد سمات و نام هومستحب باشد قرائت، گر توانی آن بخوانپر ز رمز است و نشانه در اجابت این دعازین سبب خوانند آنرا چون سمات و یک نشانهست مقبول عوام مردم و اصحاب خاصپر ز مضمون های عالی و معارف اندر آنمی کند محفوظ ما را از شیاطین دروندور سازد دشمنان را، از
شمع اندر شب بسوزد، عمر خود سازد تباه،
می دمد صبح سفید و میشود روزش سیاه.
گرچه شمع اندر سرش باشد کلاهی همچو زر،
بامرام آخر سرش را م یخورد این زرکلاه.
خانه را روشن نماید شمع از سوزش، ولی
گشته است او قاتل پروانه های بی پناه.
هر قدر این عالم فانی شود روشن ز نور،
سبز گردد هر کجایی سایه ها در روی راه.
سعی کمتر کن برای شهد، که از شهد خود
خانه ویران است زنبور عسل هر سال و ماه.
حقتلاشی خلق را چون حلقه در حلقش شود،
از صوابی گر سخن گویی، شود آخر گناه.
پدر اندر پدر اندر پدرم نوکرتست
افتخارم همه این است سرم نوکر تست
بسته ام شال عزا را به سر کودک خود
باشد آقا که بگویم پسرم نوکر تست
مادرم شیر غم عشق ترا داده به من
هرچه دیدیم به شهر و سفرم نوکر تست
همه ی هستی ما بسته به الطاف شماست
این دل محتضر و مختصرم نوکر تست
دخترانم همگی گریه کن داغ توام
افتخاری است چنین مفتخرم نوکر تست
اشک می ریزم و با داغ شما دمسازم
پدر اندر پدر اندر پدرم نوکرتست
آن ۸.۵ ساعت اختلاف زمانی که بین تهران و تورنتوست را یادتان هست؟ 
بالاخره کار دستمان داد
صبح بیدار شدم و در عوالم بین خواب و بیداری دیدم جایی نوشته چند نفری در مراسم تشییع جان دادند
باورم نشد
 
بعد آن ۵ساعتی را که ما در حالت آماده باش جنگی به سر بردیم،‌شما خواب بودید و ما خدا خدا میکردیم همه چیز وقتی شما از خواب بیدار شده‌اید به خیر گذشته باشد
به خیر که ختم نشد اما زبانه شرش کوتاه شد و همان موقع ها که ۴۵ دیوانه توییت کرد All is well، شما هم کم‌کم چ
خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارمسر مست گفته باشد من از این خبر ندارم شب و روز می بکوشم که برهنه را بپوشمنه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرمعلمی به دست مستی دو هزار مست با ویبه میان شهر گردان که خمار شهریارمبه چه میخ بندم آن را که فقاع از او گشایدچه شکار گیرم آن جا که شکار آن شکارمدهلی بدین عظیمی به گلیم درنگنجدفر و نور مه بگوید که من اندر این غبارمبه سر مناره اشتر رود و فغان برآردکه نهان شدم من این جا مکنید آشکارمشتر است مرد عاشق سر آن مناره عشق
خواب چه مانده‌ای دلا؟ وا چه نشسته‌ای؟ بیا!مال و منال وا نه و هی تو بنال ناله‌ها خوش برو در میانه‌ها ساز کن آسمان خودتکیه تکان و عور شو، من تو و آسمان مرا بر شو از این جهان غم، قاره‌ی وام و نام و نمچرخ به چرخ و دم به دم از تن و جامه‌ها بر آ تا که نهان نمایدت ثروت و آستین زرسکّه‌ی باده خرج کن تا چو خدا کند تو را تا که کرانه بشکنی ساق شب و غرور ددعشق فسانه می‌شود باز ز جان آسیا بخت دوباره می‌دمد از نفس کلام توز پست‌جلگه‌ی خزر به آفتاب استوا ت
خواب چه مانده‌ای دلا؟ وا چه نشسته‌ای؟ بیا!مال و منال وا نه و هی تو بنال ناله‌ها خوش برو در میانه‌ها ساز کن آسمان خودتکیه تکان و عور شو، من تو و آسمان مرا بر شو از این جهان غم، قاره‌ی وام و نام و نمچرخ به چرخ و دم به دم از تن و جامه ها بر آ تا که نهان نمایدت ثروت و آستین زرسکّه‌ی باده خرج کن تا چو خدا کند تو را تا که کرانه بشکنی ساق شب و غرور ددعشق فسانه می‌شود باز ز جان آسیا بخت دوباره می‌دمد از نفس کلام توز پست‌جلگه‌ی خزر به آفتاب استوا تو
C.A.T آزمون اندر یافت کودکان فرمت فایل دانلودی: .zipفرمت فایل اصلی: pdfتعداد صفحات: 18حجم فایل: 762 کیلوبایت قیمت: 17000 تومان 
دانلود پرسشنامه با موضوع C.A.T آزمون اندر یافت کودکان ، 
در قالب pdf  و در 18 صفحه، شامل :
 
فهرست مطالب : 
راهنمای آسمون انذر یافت کودکان
تعبیر وتفسیر آزمون
موضوع اصلی
قهرمان اصلی
خود پنداری
اشخاص، اشیاء ویا شرایط مطرح شده
اشخاص، اشیاء ویا شرایط حذف شده
مفهوم محیط
تعارض های شاخص
دفاع های اصلی
شذت سوپر ایگو
یکپارچگی ایگو
 
پردا
درشب جمعه نگارچشم گریان دیدنی است/اشکها اندر وصالش دُرغلطان دیدنی است/گاه اندر یک عبادت عشق ایزد پرفروغ/نیمه ی شب معرفت درکوی رحمان دیدنی است/یک زمان از خشیت حق اشک جاری میشود/مشکلات شیعه آنجا هست آسان دیدنی است/ازولای آل احمد دل شود باران شوق/باولایت تا شهادت سوی ایمان دیدنی است/یک زمانی هم مجسم کربلابرعاشقان/گریه برغمهای زینب مثل باران دیدنی است/درمسیرحق پرستی اشک طوفان میکند/گریه ازروی بصیرت بهرانسان دیدنی است/از فراق و عشق مهدی شیعه گ
سبط پیغمبر تویی یا مجتبیزاده حیدر تویی یا مجتبینور چشم فاطمه دخت نبیحامی مادر تویی یا مجتبیدر سپهر پر فروغ پنج تنچارمین اختر تویی یا مجتبیخوبی خوبان همه اندر تو جمعکان سیم و زر تویی یا مجتبیسرور اهل جوانان بهشتبر کریمان سر تویی یا مجتبیخانه ات را در به روی خلق بازاجود و اکبر تویی یا مجتبیبا فقیران حشر و نشرت بی نظیرلطف را مظهر تویی یا مجتبیچهره ات یادآور ختم رسلبا شکوه و فر تویی یا مجتبیدر شجاعت برتر از وصف و بیاناز یلان برتر تویی یا مجتبید
اندر نمازجمعه باران رحمت آید/باگوهربصیرت تقواوعزت آید/روح نمازجمعه باشد ولایت ودین/درآن شکوه مردم گلبانگ وحدت آید/هر ظهرجمعه خواند مارابه خودمصلا/برسفره فقیران بسیاربرکت آید/داردثواب حج وصدعمره ای نمازش/بر قلب شیعیان هم گنج ولایت آید/از خطبه های نابش دشمن هراس دارد/برمسلمین عالم هردم بصیرت آید/باشد قرارگاه تقوا وروح اخلاق/درجمعه بهر شیعه توفیق طاعت آید/اندر نمازجمعه زینت بنام مهدی است/بهرظهور مولا برقلب همت آید/
در ایامی نه چندان پیش از این تر        سه خواهر بودی اندر شهر دختر
دو خواهر از یکی دیگر بزرگتر            یکی کوچکتر از آن هر دو خواهر
پدر بر هر سه عاشق تر ز مجنون         به عشق دختر کوچک که برتر
ز عشق بیش او بر دخت کوچک          دو خواهر دوست تر میداشت مادر
پدر چون رخت از این دنیا بدر کرد      حکومت گشت اندر دست مادر
ز ثروت آن دو خواهر را فزون داد       نصیب دختر کوچک که کمتر
چو آن دختر برفت از پیش مادر          به شوهر خار شد زآن کار مادر
تمام عمر با ای
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است 
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که برآسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است 
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که برآسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل
به نام خدا
در بزرگداشت اول اردیبهشت که روز سعدی نام گرفته است
 
در وصف سعدی علیه الرحمه
حجره داری تو به بازار شکر؟
یا فروشی به فلان تیمچه زر؟
از ختن مشک به انبان داری؟
یا گلاب است تو را از قمصر؟
جای واژه نکند یک خرمن
سبزه داری و گل اندر دفتر؟
که متاعت بود این سان عالی
بار نقل است تو گویی،همه تر
سعدیا روی سخن با تو بود
که درخشی همه جا مثل قمر
چه نکونامی و نامیرایی
چلچراغی بر اصحاب نظر
هر دو باغ سخنت از گل پر
و اندر آن نغمه سرا مرغ سحر
چشمه جاری و هو
به قول دوستی، همه قوانین و اصول فیزیک تو زندگی روزمره مون هم مصداق داره!

یکی از کمیت های فیزیکی، «گرمای نهان» هستش.
به طور خلاصه گرمای نهان، به مقدار انرژی لازم جهت تغییر فاز یک ماده اطلاق میشه.
به عبارتی، مثلا برای اینکه یه تکه یخ با دمای صفر درجه سلسیوس، به آب صفر درجه تبدیل بشه، مقداری گرما(انرژی) نیاز داره.. که به اون انرژی، گرمای نهان میگن.
وجه تسمیه‌ش هم به این دلیله که انرژی داده شده به ماده باعث تغییر دمای ملموس ماده نمیشه، اما این انر
به نام خدا
در بزرگداشت اول اردیبهشت که روز سعدی نام گرفته است
 
در وصف سعدی علیه الرحمه
حجره داری تو به بازار شکر؟
یا فروشی به فلان تیمچه زر؟
از ختن مشک به انبان داری؟
یا گلاب است تو را از قمصر؟
جای واژه نکند یک خرمن
سبزه داری و گل اندر دفتر؟
که متاعت بود این سان عالی
بار نقل است تو گویی،همه تر
سعدیا روی سخن با تو بود
که درخشی همه جا مثل قمر
چه نکونامی و نامیرایی
چلچراغی بر اصحاب نظر
هر دو باغ سخنت از گل پر
و اندر آن نغمه سرا مرغ سحر
چشمه جاری و هو
آرامش ماه خدا اندر ولای حیدراست/الطاف بیحد خدا بهرعطای حیدر است/حیدر مددکن دائما گنجینه رب وا شود/اینک ولایت محوری درآن رضای حیدراست/زمزم زچشم شیعیان از غربت مولاچکد/گنج فصیلتهای دین از آن صفای حیدراست/قرآن دعا ومعرفت حاصل به قلب مومنین/اندر سحرباگریه ای درآن نوای حیدراست/افطارهم وقت اذان داردصفای دیگری/گنج سعادت شیعه رااندردعای حیدراست/وقت ظهورمهدوی آید به ناگه درزمین/شیعه همیشه مفتخر چونکه گدای حیدراست/
بایادمهدی جمعه ها آرامش دل میرسد/کشتی دین مصطفی بالای ساحل میرسد/آموخته برماخداهر دم ولایت محوری/باعشق مهدی دلبری سرفصل کامل میرسد/اشکی چکان باندبه ات تاهرگره راواکند/زمزم به چشم شیعیان برقلب واصل میرسد/آمادگی کامل شود اندر رکاب نائبش/پایان برظلم وستم یاهرچه باطل میرسد/اندر نمازجمعه ها گنج بصیرت باولاست/باوحدت و فرزانگی عزت به محفل میرسد/ایران اسلامی ما دارد شکوهی جاودان/هردم سلامی برامام خوب وراحل میرسد/یک لشکری آماده محو تمام دشمنان/
به قول دوستی، همه قوانین و اصول فیزیک تو زندگی روزمره مون هم مصداق داره!

یکی از کمیت های فیزیکی، «گرمای نهان» هستش.
به طور خلاصه گرمای نهان، به مقدار انرژی لازم جهت تغییر فاز یک ماده اطلاق میشه.
به عبارتی، مثلا برای اینکه یه تکه یخ با دمای صفر درجه سلسیوس، به آب صفر درجه تبدیل بشه، مقداری گرما(انرژی) نیاز داره.. که به اون انرژی، گرمای نهان میگن.
وجه تسمیه‌ش هم به این دلیله که انرژی داده شده به ماده باعث تغییر دمای ملموس ماده نمیشه، اما این انر
                         اتوبار اندر گو 
                          22173179.              
     دااآهااابشرکت حمل ونقل اندر گو       
            متخصص  حمل اثاثیه منزل کالای اداری در تمام                   ل  حمل ونقل در تمام نقاط کشور.
                 شماره های تماس باربری  
             باربری اندرزگو 22173179     
شَ  
با.       هلال
        ااتنووبللش
             پپ
 د  شش
 
امید زیادی ندارم اما مشتاق دیدارم .
 
پسا کرونا فیلم علمی تخیلی یا ژانر وحشت یا درام ؟!
 
نمیدانم !
اما از دوران حال ...
فیلم بسیار بدساخت و زشت در ژانر دلهره . مثل شهربازی های ایران ! 
نمی دانی از دلهره ی ارتفاع دچار تهوع شده ای یا از ترس شکست جوش و پاره شدن تسمه و هزار کوفت غیراستاندارد دیگر !
 
خود ویروس مهیب و بی رحم و سمج یک طرف ؛ اوضاع بلبشو و قمر در عقرب و ناموزون و ناهماهنگ و کلا وضعیت خراب اندر خراب اندر خراب و ...مکان جغرافیایی هم یک طرف .
 
ا
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند
پذیرندهٔ هوش و رای و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد
ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکی
مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی
ترا از دو گیتی برآورده‌اند
به چندین میانجی بپرورده‌اند
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین
نگه کن سرانجام خود را ببین
چو کار
درشب جمعه نگارچشم گریان دیدنی است/اشکها اندر وصالش دُرغلطان دیدنی است/گاه اندر یک عبادت عشق ایزد پرفروغ/نیمه ی شب معرفت درکوی رحمان دیدنی است/یک زمان از خشیت حق اشک جاری میشود/مشکلات شیعه آنجا هست آسان دیدنی است/ازولای آل احمد دل شود باران شوق/باولایت تا شهادت سوی ایمان دیدنی است/یک زمانی هم مجسم کربلابرعاشقان/گریه برغمهای زینب مثل باران دیدنی است/درمسیرحق پرستی اشک طوفان میکند/گریه ازروی بصیرت بهرانسان دیدنی است/از فراق و عشق مهدی شیعه گ
رفته بودم یک گوشه داشتم بخودم میگفتم: اخه احمق جون.چالش برای این نیست که ادم هیچ خطایی توش انجام نده.الان تو ۲۵ روز که سر حرفت موندی.ساعتم از دوازده گذشته رفتیم تو ۲۶ روز.حالا مگه چی میشه یبارم شیطون گولت بزنه.برو یواشکی از پنجره نگاه کن
 
راست میگم.دیگه.اره حق با توئه.اصلا مگه میشه ادم یه قولی بخودش بده.و یذره هم نشکونتش؟
نمیدونم.بزار فکر کنم.فوقش همین امشب.
فقط یه لحظه.
و جالبِ یهو اینو دیدم:این نوشته رو قبل اینکه قولمو بخودم بشکنم
 
صبر تلخ اس
باسمه تعالیحاج قاسم سلیمانیمن نمی دانم چرا اشکم شده آبی رواناین خلوص حاج قاسم باعث حزنی چنانمن که باشم وصف او گویم سخن یا گفته ایاو قیامش چون حسین ابن علی در این زمانیاد او ،افکار او، چون راه زهرا و علی استمردم ایران چه زیبا پاس می دارند از آنعلت اصلی که شد باعث، شوی سردار دلدر خلوص است و ریاضت با درونت بی گماناو شهیدی دیگر از یاران جدش کربلاسید و آقای ما باشد قاسم در میاندر قیاس کشتگان کربلا، عاجز منمآنچه ماند از جسد ،انگشتر جدش چه سانوعده
عیدغدیرخم شده راهی آن صحرا شویم/درآستان مرتضی یک قطره ازدریاشویم/برروی دست مصطفی مولاعلی شدجلوه گر/بهرولای حضرتش حامی چون زهراشویم/آنجا تمام انبیاء شاهدبرای حیدرند/پیمان بامولازده محبوب بریکتا شویم/صحرای جحفه درجهان خورشید دلهاگشته است/همراه کل حاجیان ماشیعه طاهاشویم/اندر ولایت محوری شیعه همیشه سرفراز/بهرامیرمومنان عاشق در این دنیاشویم/گنج فضیلتهای او دریای بی پایان حق/باپیروی از علی الگو وهم زیباشویم/دارالشفای بندگی باشد ولایت محو
بین درگیریایی ذهنی امشب؛ بین حرف زدنم با خدا و بین خیلی چیزای دیگه که قابل بیان نیستن پایان امشب شد خوندن این شعر از حافظ
میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمتخوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیستخوش تقاضا می‌کنی پیش تقاضا میرمت
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاستگو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای اوگو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت
گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دواگاه پیش درد
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشست
 

جنگ با دشمن کنارمهدی زهرا خوشست
اقتدا کردن به راه سرخ عاشورا خوشست
 
زندگی زیباست اما ای عزیزم گوش دار
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشستگرچه بسیارست خیل آرزوهای بشر آرزو بهر ظهور دلبر والا خوشستزندگی بی روی مهدی که ندارد لطف و حالزندگی تحت لوای سبز آن مولا خوشستهر طرف بنگر زده سر،فرقه ای ضاله ولی پیروی ازمکتب توحید عاشورا خوشستمد شده ازمکر شیطان بد حجابی خواهرم پیروی ات ازحجاب حضرت زهرا خوشستآرزومند زی
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشست
 

جنگ با دشمن کنارمهدی زهرا خوشست
اقتدا کردن به راه سرخ عاشورا خوشست
 
زندگی زیباست اما ای عزیزم گوش دار
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشستگرچه بسیارست خیل آرزوهای بشر آرزو بهر ظهور دلبر والا خوشستزندگی بی روی مهدی که ندارد لطف و حالزندگی تحت لوای سبز آن مولا خوشستهر طرف بنگر زده سر،فرقه ای ضاله ولی پیروی ازمکتب توحید عاشورا خوشستمد شده ازمکر شیطان بد حجابی خواهرم پیروی ات ازحجاب حضرت زهرا خوشستآرزومند زی
کاری سخت و لذت بخش درس خواندن .
با خودم میگم چه کاری بود اینم شد راه زندگی اینم شد روش زندگی بعد دوباره با خودم میگم تو توی همین راه به خیلی از ارزوهات رسیدی ولی فعلا دوست دارم گریه کنم و بگم خدایا سخته من هر کاری کردم امسال راه راحت تر رو برم نشد که نشد اخر افتادم تو دور کنکور دادن هرچی دعا کردم تلاشم کردم راه دیگه ای پیدا کنم انگار حس کمال گراییم نذاشت که نذاشت .
یه پسری توی کتابخونه دانشگاه هست اونم مثل من درس میخونه انگار داره پایان نامه مینو
ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم...
خرداد ماه جان چه عجب!!! بالاخره تموم شدی.. مرسی.. اه...

تیرماه جان!!! آمدی که داغ دل تازه کنی به هزار و یک داغ آشکار و نهان... مادر داشتی آرزو می کردم به سوگت بنشیند که سوگ نشین توایم...
تیر ماه بی سرانجامی توی سیگار بهمنت باشد.... (با اندکی تحریف)
 
باسمه تعالیوقایع قبل عاشورامسلم ابن عقیلغزل۱در پی صد ها پیام و دعوت از شخص اماممی رود مسلم به کوفه، می دهد حضرت پیاماکثر مردم کنند بیعت با مسلم نخستاو بگیرد عهد و پیمان کثیری از عظاممردمان مشتاق دیدار امام و مقتداجملگی راغب به پیمانی مجدد با اماملیک با نصب عبید الله، مردم در هراس
می کند سرکوب یاران ولی اندر قیامکرد مسلم در ره محبوب جانش را فدااز برای حفظ دین آورده شمشیر از نیاماو شباهت بر پیمبر داشت در روی و جبینبین فرزندان بابش او رشید ا
ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ

خودم زیاد با اصطلاح بادیه نشین حال نکردم. شاید چون امروز برداشت های متفاوتی ازش میشه (البته اینم توی پرانتز بگم که همش تقصیر سلبریتی‌ها نیست این فتاوا؛ بخشی ش به سبک زندگی ما برمی‌گرده، و شاید بخشی به بازتولید نشدن فتاوا و مکتب‌های فقهی و...) ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ
بازنشر: ترینهای سلبریتی
جوانی رفت از من همره من
به دوریهای دور از دیهه خود.
جوانی با همه عصیان و شورش
چو دریا با ره قسمت روان بود.
جوانی مانده اندر دیهه تنها،
به عشق دختر همسایه پزمان.
چو بگذشت عاشقی کودکانه،
جوانی ام بسوخت از عشق سوزان.
جوانی با همه بازیچه هایش
میان خاک راه افتان و خیزان.
رمیده اسپ چوبینش چو وحشی،
گهی از وقت و گه از من گریزان.
سوار اسپ چوبین زور و مغرور،
ز راه عمر ما بگذشت با شست.
بماند از اسپ چوبینش نشانه
عصا چوبی، که امروز است در دست.
از این بازی، از ای
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
کتاب ینابیع المودة
القندورنی الحنفی،الحافظ سلیمان بن ابراهیم
پیامبر فرمودند
(یا علی...
تو از منی و من از تو،گوشت تو از گوشت من و خون تو از خون من و روح تو از روح من و نهان تو از نهان من و آشکار تو از آشکار من است،
آنکس که از تو اطاعت نماید سعادتمند و آنکه بر تو عصیان کند شقی خواهد بود
سود می برد کسی که از تو پیروی کندو زیان می بیند کسی که از تو بر گردد
کسی که در خدمت تو باشد نجات یابد و کسی ک
چو دست بر سرِ زلف‌اش زنم، به‌تاب رَوَد
ور آشتی طلبم، با سرِ عتاب رَوَد
چو ماهِ نو رهِ نظّارگانِ بی‌چاره،
زَنَد به گوشه‌یِ ابرو و، در نقاب رَوَد
شبِ شراب خراب‌ام کند به بیداری
وگر به روز شکایت کنم، به خواب رَوَد
طریقِ عشق پرآشوب-و-آفت است، ای دل
بیفتد، آن‌که در این راه با شتاب رَوَد
حباب را چو فتد بادِ نخوت اندر سر،
کلاه‌داری‌اش اندر سرِ شراب رَوَد
گداییِ درِ جانان به سلطنت مفروش
کسی زِ سایه‌یِ این در به آفتاب رَوَد
دلا، چو پیر شدی
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
ما توی بچگی این ایام که می شد، از این سرودها میخواندیم:
دیدی از آن لحظه که از اردوی کفار ***تیر ستم آمد بر آن امت چو رگبار
از مکه می گویم سخن ***از مکر و کین اهرمن
می گویم از آل سعود*** و از کینه آل یهود
احرامیان را زد شرر*** آن دشمن ضد بشر
بس در خیابان شد شهید*** از مرد و زن های رشید
اندر طواف کوی عشق*** شد کعبه آن مینوی عشق
اندر طواف بیت حق*** شب شد سحر آمد فلق
چادر به چادر دشت خون***صحن خیابا
دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکنچون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن
باده‌ی خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ایبوی شراب می‌زند خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو خورد می‌ای ز خوان توخواجه‌ی لامکان تویی بندگی مکان مکن
مولانانقاشی: مارِک روزیک

مطالب بیشتر را می توانید در کانال تلگرامی لامکان دنبال کنید.
وای خدا من این قضیه پیر درون داشتن رو برای دو نفر که به شدت این اخلاق رو دارن، توضیح دادم،
یکیشون همون جا بغض کرد و گریه کرد و تایید کرد که درسته،
یکی دیگه شون هم کلا سیستمش به هم ریخت!
حرفای من اینقدر واقعی هست؟! ترسیدم! اون بنده خداهایی که این ها رو خوندن اینجا و در نهان دارن خودکشی میکنن رو معذرت میخوام ازشون.
یافتند آن بُت که نامش بود لات // لشکر محمود اندر سومنات
هندوان از بهر بُت برخاستند // ده رهش هم سنگ زر می‌خواستند
هیچ گونه شاه می‌نفروختش // آتشی بر کرد و حالی سوختش
سرکشی گفتش نمی‌بایست سوخت // زر به از بُت ، می‌بایستش فروخت
گفت ترسیدم که در روز شمار // بر سر آن جمع گوید کردگار
آزر و محمود را دارید گوش // زانک هست آن بُت‌تراش این بُت‌فروش
گفت چون محمود آتش برفروخت // وآن بُتِ آتش‌پرستان را بسوخت
بیست من جوهر بیامد از میانش // خواست شد ازدست حالی ر
یافتند آن بُت که نامش بود لات // لشکر محمود اندر سومنات
هندوان از بهر بُت برخاستند // ده رهش هم سنگ زر می‌خواستند
هیچ گونه شاه می‌نفروختش // آتشی بر کرد و حالی سوختش
سرکشی گفتش نمی‌بایست سوخت // زر به از بُت ، می‌بایستش فروخت
گفت ترسیدم که در روز شمار // بر سر آن جمع گوید کردگار
آزر و محمود را دارید گوش // زانک هست آن بُت‌تراش این بُت‌فروش
گفت چون محمود آتش برفروخت // وآن بُتِ آتش‌پرستان را بسوخت
بیست من جوهر بیامد از میانش // خواست شد ازدست حالی ر
دوش، در هوایی که از شدت سرما، خونمان به رنگ آبی درآمده و از هر انگشت دست، قندیلی دو متری آویزان گشته بود و از خز و پالتو و زره، هرچه داشتیم و نداشتیم بر تن کرده و به دنبال ارزاق واجب، سرما بر خود هموار کرده بودیم، گیسوفسونی دیدیم ریزجثه که یک‌لاقبا از منزل به در شده و خیابان گز می‌کرد. شاخ‌هایم به صدا درآمده و از شیخنا (هم‌شیره) پرسیدم "ای عالم به اسرار و ای دانای بسیار! اینان را چه می‌شود؟ آیا سرما بر ایشان اثر نمی‌کند؟"
فرمود "فرزند! چه خود
 اے جان دل رخصت بده بر ساحل دریا روم 
مشتے پر از دریا کنم بر باغ دل دریا نهم
دل را بنامت پر کنم وانگہ نداے دل زنم
بر آن ندا سازے بنہ تا سوزشے بر جان دهم
چون یاد تو آغازش راز نهان من شود
بَہ قصّہ ها با غصّہ ها در آن نهان من پر کنم
قصّہ ایے گویم ز دل پرتو مزیّن نام آن
چون رخصتے دادے بہ جان آغاز دل اینڪ دمم
 
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
بر در شاهم گدایی نکته
آن‌شکلی تشنه‌ی کلمات مستقیمِ تو ام که هرکس نداند، می‌گوید کلمه‌ای، سیل است بر عطش و آتشِ درونم که تویی ناجی من، پس بده عزیز و بر این ضعیف رحم بیار... اما نیستی. من می‌دانم که کلمه‌ای کافیست تا در این تمنا غرق بشوم. روح آدم که هرچه فروتر رود و بیش‌تر در عمق بماند، خفه نمی‌شود ؛ فقط بیش‌تر دردش می‌آید. حالا تو بیا و کلمه‌ای هم انفاق نکن؟ بدهی، ندهی، مرگم تویی که زنده نگاهم می‌داری.
ریاضی مهندسی اما نشسته میانِ من و تو، بیش از تو عذابم می‌ده
هر طرف که دل اشارت کردشان

می‌رود هر پنج حس ،دامن‌کشان (ناز و کرشمه)

دست و پا ، در امر دل اندر مَلا (ظاهر)

همچو اندر دست موسی آن عصا


دل بخواهد پا در آید زو به رقص

یا گریزد سوی افزونی ز نقص


دل بخواهد ،دست آید در حساب

با اصابع (انگشتان) تا نویسد او کتاب


دست در دست نهانی مانده است

او درون، تن را برون بنشانده است


گر بخواهد، بر عدُو ماری شود

ور بخواهد بر ولی یاری شود


ور بخواهد، کفچه‌ای( کفچه، قاشق) در خوردنی

ور بخواهد، همچو گرز دَه‌ مَنی


دل
گفت خانوم فکر کنم شما خیلی مومن هستین؛ گفتم از کجا به چنین نتیجه ای رسیدین؟ گفت چادری هستین. گفتم خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست؛ پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم. گفت یعنی چی؟ گفتم ایمان یه جایگاه هست که با پنج متر و نیم پارچه نمیشه بهش رسید.
من چه گویم از دل زارم که بیمارم هنوزشب شده مهتاب در خواب است وبیدارم هنوزغرق نور وشادمانی آسمان تار شبلیک تاریک است و طوفانی دل زارم هنوزماه خندان کهکشان ها نور بارانغم نهان در دل که از عشقش گرفتارم هنوزمثل مجنون غرق افسون آسمان شاداب و گلگوناشک بارم روز و شب می باشد این کارم هنوز
دهم اردیبهشت / ساعت هشت و نیم غروب
 
بیمارستان قدس اراک /
چهل روز از بهار میرفت...........................
زنی آبستن درد است و حامل یک جهان در شکم
و منتظر.....
برای ارتقا به مقام مادری.
اندکی بعد...
 زن آرام شد و صدای کودکی ضعیف حرمت سکوت را به بازی گرفت
یاد ندارم گریه اش از سر حسرت حضور بود یا شوق طلوع
اما امروز چهل سال پس از آن حادثه!
که عده ای از روی وظیفه و اندکی از روی محبت تهنیتش می گویند....
می بیند که خورشیدِ هر روزش از غرب به شرق غروب می کند.
بهتر شدن دنیای
وزن شعر:
"مَفعولُ مَفاعیلُ فَعولُن، مَفعولُ فَعولُن"
خورشید، نهان گشته ز انظار، انگار نه انگار
ماییم همان قوم گرفتار، انگار نه انگار
مستانه به دنبال گناهیم، در ظلمت چاهیم
او مانده ولی منتظر یار، انگار نه انگار
جز جرم و خطا هیچ نداریم، شرمنده ی یاریم
خون شد دل زهرایی دلدار، انگار نه انگار
در نافله اش فکر احباست، آن قدر که آقاست
انگار نبودیم خطاکار، انگار نه انگار
گفتیم عزدار بتولیم، با آل رسولیم
گفتند خوش آمد به گنهکار، انگار نه انگار
شب ها
باسمه تعالیحضرت فاطمه (س)قصیده اولمرغ دل پر می زند سوی مزار فاطمه       گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه چند بیت این قصیده گفته ام اندر بقیعگریه و شیون کنم چون چشم زار فاطمهروزها سر می برم بر پشت دیوار بقیعبلکه جویم تربت و خاک مزار فاطمههر کجا دل میرود مستانه اندر جستجوکی بجوید بی نوا ، آن لاله زار فاطمهمن ندانم در کنار احمدی یا مجتبیحضرت احمد شدی خود هم جوار فاطمه؟مرگ زهرا شد سبب ، از ضرب در بر پهلویشچون ستم شد باعث آن احتضار فاطمهگریه و شی
خوب رویان جهان رحم ندارد دل شان باید از جان گذرد هر که شود عاشق شان روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان سنگی اندر گل شان بود همان شد دل شآن ... متاسفانه نتونستم نام شاعر رو پیدا کنم , اگر کسی اطلاع داره لطفا به من اطلاع بده تا به شعر اضافه کنم
حال عالَم سر به سر پرسیدم از فرزانه‌ایگفت: یا خاکی است یا بادی است یا افسانه‌ای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟گفت: یا کوری است یا کری است یا دیوانه‌ای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟گفت: یا برقی است یا شمعی است یا پروانه‌ای


ادامه مطلب
راه های تقرب به خدا
۱- معرفت هر چه خدا بهتر و بیشتر بشناسیم، انبیاء و أئمه (ع) چنین بوده اند.
۲- انجام واجبات
۳- خدمت به مردم (صدقه نهان و آشکار و... .)
۴- دوری از گناه (نگاه، شکم، دامن، شهوت و... .)
۵- محبت به اهلبیت(ع) و برائت از دشمنانشان.
۶- کسب فضائل اخلاقی و ترک رذائل.
۷- انجام مستحبات
۸- 
واما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنةهی المأوی.          سوره مبارکه نازعات آیه ۴۰و ۴۱٪٪
 
#شعر مهدوی

لعن گویم آن " سه بت " را چون همی -
دین حق از جور ایشان پرپر است
در رهایش از کمند ملحدان
راه اولاد " علی " روشنتر است
خاک ذل این جهان از سر فکند -
آنکه تربت از " حسینش " بر سر است
بهر جهل و بی وفایی زنان
خون دلهای " حسن " , خود مطهر است
زینت دین شد چو " زین العابدین "
چهره او از عبادت , ازهر است
علم و دین در " باقر " آمد برقرار
قلب او از مهر تابان انور است
" صادق " آل محمد ( ص ) صدق را -
بهر امت تا قیامت , رهبر است
مر چشیدن زهر تلخ نصب را
کام " کاظم " جمله حلم
درد دارم همیشه .
نمیدونم کجام درد میکنه و چرا !
ذهنم
روحم
روانم
دلم
نمیدونم واقعا .
وراجی میکنم .
الکی میخندم .
فعالیت میکنم .
همه اش واسه اینکه کسی نفهمه که درد دارم . دردم شده حریم خصوصی .
حریمی که شده گوشه ی این وبلاگم .
خوبی مخاطب خاموش همینه دیگه .
فکر میکنی داری توی دفترچه ی یادداشت رمز دار مینویسی . یادداشت های کاملا یواشکی !
بی خیال ربات ها که پست هام را کپی میکنن .
بی خیال اونایی که میخونن و سکوت میکنن .نه من میشناسم شون نه اونا منو.
بی خیال او
عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست/**/این در سوخته تا حشر گواهِ من و توستغربتم را همه دیدند و تماشا کردند/**/بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توستکوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود/**/همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توستصورت نیلی تو از نفس انداخت مرا/**/گرچه زهرای من این اول راهِ من و توستآه از این شعله که خاموش نگردد دیگر/**/آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست
یا امیر المومنین...
آه این دل دوباره غم دارد 
شوق یک گریه در حرم دارد 
مانده ام آن دلی که تنها ماند
با تو باشد چه چیز کم دارد ؟

***
دوست دارم شکسته بالی را
دست های همیشه خالی را
عشق تو در نهان من باقی است
کاشتی در دلم نهالی را 

***

از نگاهم ستاره میریزد 
اشک هایم دوباره میریزد
دل بیچاره چاره میخواهد
در حریم تو چاره می ریزد
حلقه عشاق را با رخت آشفته کنطعم می ناب را با قدحی تازه کنسیره فردوسیان طاعت و ذکر و ثناستسیره ما در فنا باده ی با ربناستگفت رو از من تهی گرد سپس بازگردگفتمش این سرخوشی فارغم از ساز کردنیست در این سینه جز یاد تو ام هایو هوای صنم فتنه جو جز تو چه جویم بگوگفت سحر آگهی میدهم از سر عشقگفتمش این تیره شب ناز تو باید نوشتگفتمش ای ساربان میکشی ام در نهانگفت چنان میکشم تا که تو گردی عیان
روزنه
پشت سایه ها پنهان می شوم.
در نهان گاهِ بودن...
این وصله ی ناجور چگونه به تنم چسبیده است؟ 
بالاخره آشتی می کنم
با چتر و گیاه و روزنه...
که زندگی شکافی است
به گل و مهر و کلمه...
راهی است تا برزخ
تا دایره ی جبروار زمین. 
****
ساعت ذهنم به عقب بر می گردد.
آدم های نخستین را می بینم که از شکاف
سرک می کشند به ناکجاآبادِ زمان
در تراکم ابرها غوطه می خورم.
و پشتِ روشنی
پنهان می شوم....
محبوبه باقری
 اے جان دل رخصت بده بر ساحل دریا روم 
مشتے پر از دریا کنم بر باغ دل دریا نهم
دل را بنامت پر کنم وانگہ نداے دل زنم
بر آن ندا سازے بنہ تا سوزشے بر جان دهم
چون یاد تو آغازش راز نهان من شود
بَہ قصّہ ها با غصّہ ها در آن نهان من پر کنم
قصّہ ایے گویم ز دل پرتو مزیّن نام آن
چون رخصتے دادے بہ جان آغاز دل اینڪ دمم
تو آن شیوه‌ی حیاتی که هرگز نخواهم زیست. این غمگینم می‌کند. چون نمی‌دانم چه تعداد از تو، آن بیرون توی دنیا وجود دارد. چه تعداد حیات‌های نزیسته‌ای که برای حیات گند گرفته‌ی مشغول به شدنم اکنون، قربانی کرده‌ام، گوشه‌های خیال نهان کردم و زخمیشان کرده‌ام، مبدل به قصاصم شده‌اند. در حسرت گرفتن دست‌هات نیستم. شاید هم هرگز نگذاشته‌ام بیاید تو...
۵۰- نسیم وصال خدا چوصورت ابروی دلگشای توبست   گشادکارمن اندر کرشمه های تو بست مرا ومرغ چمن را از دل ببرد آرام       زمانه تاقصب نرگس و قبای توبست زکار ما و دل عنچه بس گره بگشود   نسیم گل چودل اندر پی هواتو بست مرابه بند تو دوران چرخ راضی کرد … نسیم وصال – خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست – غزل ۳۲
منبع : فالگیر
#سعدی
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد.پسر را گفت: باید که این سخن با هیچ کس در میان ننهی.
گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویمو لیکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانیکه مصلحت در نهان داشتن چیست؟ 
گفت: تا مصیبت دو نشود:یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.
مگوی اندُه خویش با دشمنانکه «لاحَول» گویند شادی کنان
ما چه‌ایم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف از خود چه داریم؟ هیچ هیچ
همین دیگه آقا!
دنبال مطلع و مقدمه و میان و مؤخره نباش!
درسته که این‌ها نظم‌اند و طبع انسان ملائم با نظم ولی نه این‌که انسان خودش رو محدود قالب‌ها کنه و از محتوا جا بمونه!
لهذا گفته‌اند مجعول وجود است و ماهیت نفاد و حد وجود.
خط بالا رو هم جدی نگیرید!
به دفعات خواب دیدم که ۲۱آبان ۹۹ میمیرم.دیشب نیز
رو سنگ گرانیتیه نوشته به علت برق گرفتگی...
شعری که وصیت کردم رو هم ننوشتن روش!میگفتن بازمونده‌ها به وصیتِ میت عمل نمیکنن، باور نمیکردم. الان به چشم خودم دیدم:)))))
 
 
 
+ من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن
یا
ز من اگر که بپرسی چه بردی اندر خاک؟/ز خاک نعره برآرم که آرزوی تو را
 
 
هر لحظه امتحان است، پیش من و زمانم،
هر لحظه انقلاب است در قلب خو نچکانم.
هر روز من حساب است از عمر کم حسابم،
هر لحظه در شتاب است ایام گل فشانم.
گر پای من کنار است از راه بی کنارم،
فردای من درخشان از نور دیدگانم.
بر دوش من گران است بار گناه یاران،
بار گران دل را تا منزلی رسانم.
در چهره ام نشان است اندوه زندگانی،
در شعر من نهان است پیدا و هم نهانم.
جامعه ای را می توان سالم دانست که در آن هیچ انسانی وسیله ای برای مقاصد
دیگری نباشد بلکه نتیجه کوشش هر فرد عاید خودش شود ، هــــدف کار و کوشش
فقط متوجه نیروهای نهان خود شخص باشد انسان کانون بحساب آید و کلیه فعالیت
های اقتصادی و سیاسی در جهت رشد انسان باشد.
ادامه مطلب
ره به کوی دلبر خود در نهان باید گرفت 
نِی به ظّن و یا هیاهو و گمان باید گرفت 
سر به هر راهی سپردم ره به مقصودم نَبُرد
آخر ای آرام جان این ره چسان باید گرفت 
یک بگفتا بوی زلفت، وان دگر گفتا ز لعل
ناوکِ بی باکت* اما، از کمان* باید گرفت 
نرگس مستت اگر آشوبگر یا جان ستان 
شهد شیرین از لبانت را نهان باید گرفت 
باده ی نابی که من را همچو رسوا کرده است
رطل مرد افکن* آن کوی مغان باید گرفت 
بر سر آنم شبی جام اَنَالحق* را زنم 
زانکه چون منصور* تیغش را عیان بای
صحبت اصحاب عشق صحبت مستانه هاستاوج شهیدان عشق برکت پیمانه هاستدر طلب آمد دمی گشت عیان شمس ماجمله ی دیدار ها رحمت و لطف خداستگفت نمی خوانی ازآیه ی شکر و حضورگفتمش این آیه هادرک جمال شماستگفت نظر بر مجاز میکنی اندر سماءصاحب اعجاز هامطرب این ساز هاست
تفاوت حافظه های کش BBWC و FBWC در کنترلرهای RAID
تفاوت حافظه های کش BBWC و FBWC در کنترلرهای RAID
حافظه کش موجود در کنترلر های رید شرکت اچ پی به دو دسته تقسیم می شوند :
این نوع حافظه های نهان در دو نوع BBWC و FBWC هستند که نوع Battery-Backed Write Cache برای نگه داری و جلوگیری از از دست رفتن داده ها روی آن نیاز به باتری دارد. سرورهای HP طوری طراحی شده اند که زمانی که از کنترلرهای Raid دارای این نوع حافظه ی واسط استفاده می شود، در صورتی روشن شوند که باتری نصب شده سالم و شارژ
با تمام موشکافی‌ها و شرح و تفسیرها و با تمام تلاشهای موفقی که بشر برای درک ماهیتِ خود و رسیدن
به کنه واقعیت هستی می‌کند... حقیقت هستی و حیات چنان مبهم و چنان دسترس ناپذیر می
نماید که گویی هیچ چیز راجع به آن نمی‌دانیم. هیچ یک از این تحلیل‌ها و تلاشها ذره‌ای
از شگفتی و عظمت آن نمی‌کاهد...

 
برو ای زاهد
خودبین که ز چشم من و تو         راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
@بعد از دو شب دیر خوابیدن امشب هشت و نیم خاموشی رو زدیم و ۹ دیگه اهل منزل خواب بودند.نشستم به کارهای عقب مانده و چک کردن پیام ها و ...نمیدونم چه جوریه که آخرشب ها قبل خواب مشکلات خیلی معمولی هم تبدیل به یه هیولا میشن که میاد گلوی آدم رو میگیره و هی فشار میده و فشار میده! عجبا! @امروز غروب به میم زنگ زدم و گفتم گرسنمه و هوس قورمه سبزی کردم.شب با قورمه سبزی داغ اومد.مزه بهشت میداد.دوتایی با لذت خوردیمش.دخترها نبودن.@راستش در مورد یه موضوع مهم باید با
بسم الله الرحمن الرحیم قربة
الی الله غمت در نهان‌خانه‌ی دل نشیند... . . .
. تو را چه غم که مرا در غمت نگیرد خواب
تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری... . .
رفیق عمار قدیر مهندس فرمانده
اینجا تیپ سیدالشهداء سربازان آخرالزمانی امام زمان عج
فداییان حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدقدیرسرلک شهیدمحمدحسین محمدخانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بعضی ها خوشحالند و خوشحالیشان حتی توی کامنت گذاشتنشان هم مشخص است . بعضی ها الکی خوشند و الکی خوشیشان را فقط می شود از چشمهایشان فهمید . بعضی ها درد دارند و دردشان را همه جا جار می زنند . بعضی ها درد دارند و دردشان را فقط از چشمهایشان می شود فهمید . بعضی ها گریه می کنند اما اشکهایشان، اشک تمساح است . بعضی ها گریه نمی کنند اما از چشمهایشان معلوم است  که اشکی به بزرگی یک سکوت گوشه ی چشمشان به کمین نشسته . بعضی ها نیتشان خوب است اما بد عمل می کنند .
باید به یاد داشت که «دانش»، « #خرد» نیست و نمی تواند باشد. دانش علیه خرد است و مانع بیداری خرد می شود. دانش، سکه ای تقلبی است؛ ‌تظاهر می کند که می داند. در حالیکه هیچ چیز نمی داند؛‌ ولی می تواند انسان را فریب دهد.
این موضوع چنان ظریف و نهان است که اگر فرد واقعا هوشمند نباشد، ‌نمی تواند حقیقت آن را تشخیص دهد. در عین حال،‌ این فریب بسیار ریشه دار است و از دوران کودکی٬ ‌در ما شرطی شده است.
ادامه مطلب
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگوپیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگوور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتآمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسمگفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفتسر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شددر ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کردکه نه اندازه توست این بگذر
بهتر نبود این لباس صورتی بیمارستان ها سایز بندی داشت؟
خیلی داغون شده تیپم
دارم توی لباسه گم میشم
فعلا بخش اورژانس بستری شدم،اوضاع انقدر خنده داره
خانوم روبروییم نشسته داره تخمه میشکنه :)))
 البته منتظر جواب ازمایش خون هستم
دکتر گفت باس خون تزریق بشه بهم
به نام خالق بی‌همتا
# مجالس+
# دیوارنوشت
 
 ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
من از همه پروانه‌ها شیداترینم
سنگ ملامت خورده عشق تو هستم
یعنی میان عاشقان رسواترینم
تو آیه‌های مصحف پیغمبرانی
بهر تلاوت کردنت شیواترینم
ای کیسه بر دوش سحرهای محله
مرد کریم سامرا؛ آقاترینم
ما ریزه‌خوار دولت عشق تو هستیم
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
اندازه‌ی ما چشم تو دیوانه دارد
مجنون میان خانه‌ی ما خانه دارد
تو آشنای کوچه‌های آسمانی
بالاتر از فهم اهالی جهانی
فهمیدن
معراج بلند مؤمنین است نمازسرمایه روز واپسین است نماز  توحید بود اساس سرلوحه ی دینسرسلسله ی فروع دین است نماز      دانی چه بود فلسفه ی ذکر نمازآرامش قلب مؤمنین است نماز  پیوسته مدد بجوی از صبر و صلاتاندر همه جا تو را معین است نماز
ادامه مطلب
یکی از اهالی محل ما به رحمت خدا رفت. خدا رحمتش کنه...
خدارا شکر دستش به دهانش میرسید، وضع مالی خوبی داشت. 
از مدتها پیش در محل ما رسم شده بود به جای شام دادن به نذر میت، هزینه ای به شورای محل اهدا شود که صرف مسائل عام المنفعه شود. به همین صورت، ما در محل مدرسه ساختیم، زورخانه ساختیم، ورزشگاه ساختیم...
ادامه مطلب
از وقتی بهم گفته دوستِ صمیمیش هستم! بیشتر دوستش دارم خب.
حتی امروز فکر کردم اگر یک روز پیشش باشم و ناخوداگاه با صدای بلند گفتم " الهی قربونت بشم"
( خودش نگفت! من ازش پرسیدم صمیمیِ تو هستم یا نه؟ گفت هستی. 
کُشت منو تا گفت! از بس هیچیش معلوم نیس:////)
پ.ن: ملت دوست پسر دارن ما هم  اندر خمِ دوست دخترمون موندیم. #سینه_بزن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه راهیان کوثر