چقدر وبلاگ نویسی سخت شده؛ دلم برای روزهای رونق وبلاگستان فارسی تنگ شده. روزهایی که تازه اینترنت داشت جای خودش رو در بین جوانها باز میکرد و وبلاگ رسانهای پیشتاز شده بود.
دیروز مطلبی از جادی میرمیرانی درباره روزهای خوش وبلاگ نویسی خوندم. و اهیمت و ارزش بالاتر وبلاگ نسبت به شبکه های اجتماعی که مطالب تولیدی مانا نیستند و قابل جستجو برای آیندگان نیست. برعکس وبلاگ که آرشیوی بسیار عالی و قابل دسترس برای افراد تازه وارد و جوانترهاست.
هیچی دیگه...
حقیقت امر اگر میخواستم دربارۀ وبلاگستان فارسی به صورت ابتدایی و اولیه بنویسم، باید یاد خاطرات دهۀ طلایی هشتاد و اولین وبلاگ را در اینجا زنده میکردم، اما معتقدم نگاه به گذشته به اندازۀ حال و حتی آینده اهمیت بالایی ندارد؛ خصوصاً در ارتباط با وبلاگنویسی.
ادامه مطلب
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
چه کسی فکر میکرد در سالِ ۲۰۲۰ میلادی، در عصرِ تلگرام و فیسبوک و توییتر، هنوز هم وبلاگنویسی روی بورس باشد و کسانی پیدا شوند که برای به اشتراکگذاری حرفها و عقایدشان وبلاگ را به سایر وسایلِ ارتباطی ترجیح دهند. چند سالِ پیش بود که مطلبی خواندم با عنوانِ وبلاگنویسی مُرده است اما وبلاگستان هنوز هم زنده و زایا و پویا است. هر چند به لحاظ کیفی نسبت به سالهای طلایی وبلاگستان اُفتِ قابلِ توجهی
چقدر تعریف کردن قضیه نویز، بد بود :)) کلا کشور به هم ریخت...
منو بگو میخواستم تازه ماجرای آشنایی و ازدواجم با همسر رو بنویسما
داشتیم اقدام میکردیم واسه کارای عروسی و اینا که با این وضع، اصلا قیمتها قابل پیشبینی نیستن و فعلا دست نگه داشتیم.
چه خوشحالم اینهمه ستارهی روشن توی وبلاگستان میبینم، این اعتراضات و قطعی اینترنت و تحمیل اینترنت داخلی هر چی که بد بود و تلخ، اما این قسمتش که همه برگشتن اینجا خیلی شیرینه :)
بنا به دلایلی باید فعالیت بیشتری در اینستگرم و کانال تلگرم داشته باشم. هنوز برنامهی مشخصی برای نوع فعالیت وبلاگم ندارم. فقط میدانم که خصوصیترها را اینجا خواهم نوشت. اما نمیدانم که آیا مایلم سایر نوشتههایم را هم اینجا منتشر کنم یا نه؟ قطعا با شما راحتترم و بیشتر از دیگران از جزییات زندگی من خبر دارید. بله بله، ژولیسِ شیاد که قصد داشت وبلاگستان را نجات دهد حالا دارد این حرفها را میزد! متاسفم که این را میگویم اما کار چندانی از م
بعد از یکسال و شیش ماه واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم و از چی بگم!
چجوری تونستم اینهمه وقت طاقت بیارم دوری از فضای وبلاگنویسی و نوشتن رو؟؟؟
دیروز اتفاقی در حین وبگردی هام، به ماهنامه جیم برخوردم.دیدم آآآآآ من یه زمانی اینجا عضو بودم و می نوشتم! نوشته هام رو یه دور خوندم .دیدم آآآآآآآمن یه زمانی می نوشتم اصلا!!!
بعد از خوندن اون نوشته ها سری به بیان و وبلاگهای دوست و همسایه زدم...چه خاطرات و حس و حال قشنگ و شیرینی برام زنده شد...ولی اکثر بچه ها
هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ*
بنگر چه کرده ای!
ای شوخ و شنگ! ای تر و تازه!
باران ناگهان!
هر چاله چوله ای
آیینه ای شده ست پر از ابر و آسمان
هر جا که پای می نهی ابری روان شده
بنگر، زمین گُله به گُله آسمان شده!
محمد مهدی سیار / از کتاب رودخوانی
هوای معرکه ایست. عجیب اینکه وبلاگستان را خاک مرگ پاشیده اند انگار. کسی از این باران دلپذیر پاییزی چیزی ننوشته است. لااقل همسایه های با ذوق مجازی ما. پاییز باشد، مهر باشد، باران باشد، هوای لطیف و آرامش بخش
در این مدت وبلاگ نویسی دوستان خیلی خوبی پیدا
کردم ،رفقایی که جایگزینی ندارند اما بعضا رفتارهایی رو دیدم قطعا از کسانی که در
گروه دوستان من نیستند،که اخلاقی نبوده و آزار دهنده بوده، خیلی مطمئن نبودم که
اشاره کردن به این رفتارها کار درستی هست یا خیر برای همین در این مدت سکوت کردم.
از طرفی نگران این بودم که برای دوستانم سوءبرداشت رخ بده در حالی که آنها از این
رفتارها خیلی دور هستند.الان هم به این امید می گم که شاید بعضی ها به خودشون بیان
و متوجه
مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار،
تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!
اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.
همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگ
مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار،
تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!
اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.
همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگ
همه میدانیم که متاسفانه این روزها وبلاگنویسی از رونق قدیم افتاده و بهنظر میرسد تنها راه زنده نگهداشتنش بهروز شدن خدمات سرویسدهندههاست. بدیهی است که بیان هم برای ادامهٔ حیاتش، باید در این مسیر قدم بگذارد و اگر به چیزی که هست بسنده کند دیر یا زود شاهد خاموش شدنش خواهیم بود.
این روزها دکتر صفایینژاد آغازگر پویشی شدهاند بهنام «پویش درخواست از بیان برای توسعهٔ خدمات بلاگ» تا کاربران مهمترین نیازها یا درخواستهایشان را بی
همه میدانیم که متاسفانه این روزها وبلاگنویسی از رونق قدیم افتاده و بهنظر میرسد تنها راه زنده نگهداشتنش بهروز شدن خدمات سرویسدهندههاست. بدیهی است که بیان هم برای ادامهٔ حیاتش، باید در این مسیر قدم بگذارد و اگر به چیزی که هست بسنده کند دیر یا زود شاهد خاموش شدنش خواهیم بود.
این روزها دکتر صفایینژاد آغازگر پویشی شدهاند بهنام «پویش درخواست از بیان برای توسعهٔ خدمات وبلاگ» تا کاربران مهمترین نیازها یا درخواستهایشان را ب
همه میدانیم که متاسفانه این روزها وبلاگنویسی از رونق قدیم افتاده و بهنظر میرسد تنها راه زنده نگهداشتنش بهروز شدن خدمات سرویسدهندههاست. بدیهی است که بیان هم برای ادامهٔ حیاتش، باید در این مسیر قدم بگذارد و اگر به چیزی که هست بسنده کند دیر یا زود شاهد خاموش شدنش خواهیم بود.
این روزها دکتر صفایینژاد آغازگر پویشی شدهاند بهنام «پویش درخواست از بیان برای توسعهٔ خدمات بلاگ» تا کاربران مهمترین نیازها یا درخواستهایشان را بی
همه میدانیم که متاسفانه این روزها وبلاگنویسی از رونق قدیم افتاده و بهنظر میرسد تنها راه زنده نگهداشتنش بهروز شدن خدمات سرویسدهندههاست. بدیهی است که بیان هم برای ادامهٔ حیاتش، باید در این مسیر قدم بگذارد و اگر به چیزی که هست بسنده کند دیر یا زود شاهد خاموش شدنش خواهیم بود.
این روزها دکتر صفایینژاد آغازگر پویشی شدهاند بهنام «پویش درخواست از بیان برای توسعهٔ خدمات بلاگ» تا کاربران مهمترین نیازها یا درخواستهایشان را بی
اول امسال بود که داشتم با خودم فکر میکردم تقریباً به طور میانگین، هر دو - سه سال یکبار کارم رو عوض کردم و توی این زمینه چه آدم منطقیای هستم. از سال ۸۶ که نصفه نیمه و غیررسمی وارد بازار کار شدم، تا سال ۸۸ که رسماً وارد مطبوعات شدم، و بعدش تا سال ۹۰ که وارد تلویزیون شدم، و تا سال ۹۳ که رفتم توی سازمان فرهنگی هنری، و تا سال ۹۵ که همزمان با یه کار اینترنتی، تقریباً برگشتم تلویزیون، و تا همین اردیبهشت ۹۸ که دوباره از تلویزیون جدا شدم؛ به طور میا
سلام دوستای مهربونم
ده روزی از ماه شعبان گذشته و من بخاطر مشغله هام نتونستم زودتر از این بیام برای دعوت آسمانی مون....
امسال هم توفیق شد و برای دهمین سال متوالی شروع به اسم نویسی شما همراه های همیشگی کردم برای ختم قرآن ماه رمضان.... ماهی که همه مون دست به دعا هستیم شاید از برکاتش کمی بیشتر نصیب ببریم....
یادمه سال های خیلی دور( اولین سال وبلاگ نویسیم) برای ختم جمعی مهمان یکی از وبلاگستان ها بودم....بعد اون یهو تصمیم گرفتم دوستانم رو که اون سال ها تع
دیشب بعد از مدت ها یاد وبلاگ هایی کردم که خیلی سال پیش می خواندمشان و همین طور وبلاگ های سابق خودم. خیلی عجیب است که انسان در برابر گذشته اش قرار بگیرد. یک زمانی به ما می گفتند آن دنیا که رفتید اعمالتان مثل فیلم برایتان پخش می شود و کارهای بدتان را بهتان نشان می دهند. آن وقت ها کمی غریب بود، حالا اما با وجود اینترنت خیلی هم عجیب نیست به خصوص وقتی اینهمه ردپا از خودت باقی گذاشته باشی، افکار و طرز فکر و عواطفت را می توانی در چندین سال پیش ببینی. می
دیشب بعد از مدت ها یاد وبلاگ هایی کردم که خیلی سال پیش می خواندمشان و همین طور وبلاگ های سابق خودم. خیلی عجیب است که انسان در برابر گذشته اش قرار بگیرد. یک زمانی به ما می گفتند آن دنیا که رفتید اعمالتان مثل فیلم برایتان پخش می شود و کارهای بدتان را بهتان نشان می دهند. آن وقت ها کمی غریب بود، حالا اما با وجود اینترنت خیلی هم عجیب نیست به خصوص وقتی اینهمه ردپا از خودت باقی گذاشته باشی، افکار و طرز فکر و عواطفت را می توانی در چندین سال پیش ببینی. می
دیشب بعد از مدت ها یاد وبلاگ هایی کردم که خیلی سال پیش می خواندمشان و همین طور وبلاگ های سابق خودم. خیلی عجیب است که انسان در برابر گذشته اش قرار بگیرد. یک زمانی به ما می گفتند آن دنیا که رفتید اعمالتان مثل فیلم برایتان پخش می شود و کارهای بدتان را بهتان نشان می دهند. آن وقت ها کمی غریب بود، حالا اما با وجود اینترنت خیلی هم عجیب نیست به خصوص وقتی اینهمه ردپا از خودت باقی گذاشته باشی، افکار و طرز فکر و عواطفت را می توانی در چندین سال پیش ببینی. می
(جداول ختم قرآن گروهی تکمیل و بسته شدن....مرسی از همراهیتون)
سلام دوستای مهربونم
ده روزی از ماه شعبان گذشته و من بخاطر مشغله هام نتونستم زودتر از این بیام برای دعوت آسمانی مون....
امسال هم توفیق شد و برای دهمین سال متوالی شروع به اسم نویسی شما همراه های همیشگی کردم برای ختم قرآن ماه رمضان.... ماهی که همه مون دست به دعا هستیم شاید از برکاتش کمی بیشتر نصیب ببریم....
یادمه سال های خیلی دور( اولین سال وبلاگ نویسیم) برای ختم جمعی مهمان یکی از وبلاگستان ه
پنجمین گپوگفت ِ کمی بدون ِ تعارفمون با حریری به رنگ آبان هست، قرار بود این مصاحبه امشب منتشر بشه ولی با صندلی داغی که توی وبلاگش راه انداخت کلا "فرضیهها ریخت بههم" :دی از همین رو تصمیم گرفتم مصاحبه رو الان بذاریم که با پست صندلیداغ حریر همزمان بشه و جواب سوالاتون رو اگر اینجا نگرفتید، برید اونجا بگیرید :دی حریر ِ 21 سالهی بیان، دختر دریا و جنگله و زبان و ادبیات فارسی میخونه، هر آدمی یه نشونهای داره و من معتقدم نشونهی حریر، اد
پایت را که از خانه میگذاری بیرون همه یک شکل لباس پوشیدهاند. مدل موها یکیست. مدل آرایش کردن هم همینطور. تفریحات یکیست. پایت را داخل خانهی مردم که میگذاری همه یک نوع تلویزیون و کاسه بشقاب و آبکش دارند. کلیسای نوتردام آتش میگیرد و مردم ایران از توییتر گرفته تا کانال تلگرم و صفحهی اینستا دربارهی آن صحبت میکنند. چرا؟ چون باید زرنگ باشیم و از قافله عقب نمانیم! هر موجی که بیاید سوارش میشویم. موج یاهو، موج فروم، موج فیسبوک، موج وبل
خودم هم نمی دانم چه شد که خداحافظی کردم. فشار کاری؟ بی حوصلگی؟ نمی دانم. فقط می دانم وقتی که خداحافظی کردم و تصمیم گرفتم که دیگر به دنیای وبلاگ نویسی بر نگردم، دلم بی نهایت گرفته بود.
اما طاقت نیاوردم. وبلاگ هایتان را پنهانی می خواندم، اما هم چنان تصمیم گرفته بودم که فعالیتی نداشته باشم. اما باز هم طاقت نیاوردم، پنهانی و خصوصی برایتان کامنت می گذاشتم، این مورد را محمدرضای عزیز (سر به هوای سابق) و حوابانو خوب در جریان هستند. طاقت نداشتم، دو دل
شمارهاش را پاک کرده بودم. بعد از 7 ماه سر و کلهاش پیدا شده و فکر میکنید که حرفش چیست؟! «هنوز از من دلخوری؟!» باورم نمیشد! خودش بدون هیچ حرف و دلیلی، گذاشت و رفت. حالا میپرسد که دلخورم یا نه؟! حتی قصد عذرخواهی هم نداشت! فقط آمده بود که دری وری بگوید! چرا؟ چون چند هفتهی قبل از پیام دادنش -چیزی حدود 4 ماه پیش- من و مهدی را در خیابان دیده بود. همان شب به من پیام داد اما پیامش را باز نکردم و جواب هم ندادم. یا ماتحتش سوخت که مرا همراه پسر دیگری دید
بهار هفت
سلام
سحرِامــــروز، وقت اینستاگردی! شنیدم که یکی از دوستان وبلاگیام، دیگر بین ما نیست.
فریده شفایی! یک سبد زندگی را گذاشت و رفت.
وااای... الان باز دلم سوخت و دوباره اشکم درآمد.
.
.
عجیب عادت میکنیم به این دوستان ندیده وبلاگستان
روحش شاد.
راحت و ساده مینوشت..
" نمیدونید چه لذتی داره وقتی گوشی قدیمی زغالی رو می اندازی ته کیفت و میری تو پارک و چشم میدوزی به گلها و دل میدی به آسمون و دار ودرخت و فقط تماشا می کنی و تماشا . برات مهم نیست
به آمار وبلاگ نگاه می کردم. تا الان نزدیک به دو هزارنفر در این جا حاضر شده اند...دلم می خواهد از این آمار حیرت انگیز به نظر خودم نَقَب بزنم به جای دیگر.
من همیشه فکر می کرده ام باید با این آدم ها که در هزار جای دیگر ِ مجازی( اینستاگرام، فیس بوک، تلگرام، یا چه و چها) که زندگی مان بیشتر در آنجاها می گذرد، فرقی داشته باشم. پیش خودم فکر می کردم من که عاشق ِ « دنبال کننده یا دنبالگر» نیستم. برایم اهمییتی هم ندارد که کسی مطالبم را بخواند یا نخواند. دوست
چه به خوردمان دادهاند که تا این اندازه خستهایم؟ در کار، در درس، در اجتماع، در خانه، در وبلاگ، در خواندن، در نوشتن، در ارتباط با آدمها و... در زندگی! مادربزرگ میگوید: «جوانهای الان از ما پیرزنها و پیرمردها هم خستهترند!» میگوید: «ما همسن شما که بودیم دو بشقاب غذا میخوردیم و از در و دیوار بالا میرفتیم، توی آب سرد رودخانه آبتنی میکردیم و یکعالمه بار جابهجا میکردیم توی خانه و زمین کشاورزی.» مادربزرگ راست میگوید. زندگی
دو هفته گذشت، دو هفته مانده.
می خواستم بنویسم، موضوعی دلخواهم نبود. شاید به خاطر تابستان_نامه ی بلندی که قرار است اواخر شهریور منتشرش کنم، شوقی برای پستی دیگر نبود :)
بحث نوشتن شد. همیشه احساس می کنم نوشتن بزرگترین موهبتی بود که به من و خواندن، بزرگترین موهبتی بود که به بشر عطا شد. همیشه با خودم فکر میکردم، منِ درونگرا، اگر نوشتن را هم نداشتم، چطور برون ریزی می کردم؟ احتمالا منفجر میشدم!
من از هشت سالگی داستان مینوشتم. گاهی خاطره، و انشاهای مد
1. وبلاگ نویسی رو چطوری و از چه زمانی شروع کردین. از حال اولین پستتون بگین و اگر میدونین روزش رو هم بنویسین. حال و هوای اون روزها رو بگین:من یادمه سال 93 توی بلاگفا وبلاگ نویسی رو شروع کردم و اون موقع خدایِ چرت و پرررت نویسی بودم!تا الان وبلاگای زیادی داشتم و با خودم عهد بستم این اخریش باشه.
2. وبلاگ نویسی آیا چهارچوب خاصی داره؟ آیا باید به یک قواعدی پایبند بود یا خیر؟ نظرتون رو بگین:فکر نمیکنم اینطور باشه،همه چیز یه سری محدوده ها داره ولی اینطوری
۱. وبلاگ نویسی رو چطوری و از چه زمانی شروع کردین. از حال اولین پستتون بگین و اگر میدونین روزش رو هم بنویسین. حال و هوای اون روزها رو بگین.
اولین بار سال ۸۹ تو جلسه های انجمن اسلامی، با وبلاگ آشنا شدم. اولین وبلاگم رو همون سال نوشتم فکر کنم اسمش" دلنوشته های من" یا همچین چیزی بود که توش متن هایی که گه گاهی می نوشتم رو پست می کردم.
خیلی برام جالب بود، انگار دریچه ی یه دنیای جدید به روم باز شده بود. سعی می کردم بیشتر بنویسم تا دوست پیدا کنم که متاسفان
تا به حال برایتان پیش آمده است که مطلبی در وبسایتی یا وبلاگی، نظر شما رو به خود جلب کرده باشد و با خود بگویید که ای کاش این را بقیه هم میخواندند و از آن استفاده میکردند؟ و با این کار نه تنها نویسنده آن مقالهی خوب مورد حمایت قرار میگرفت و کار خود را با انگیزه بیشتر ادامه میداد و همینطور دوستان و خوانندههای شما هم دانش خود را توسعه میدادند؟
درست است که امروزه ابزارهای قدرتمند و در دسترس زیادی مثل شبکههای اجتماعی، پاکت، فیدخوان
پستهای آسمانی یک سری از پستها هستن که به صورت هفتگی، روزهای دوشنبه منتشر میشه. توی این پستها قراره پستهای مفیدی که از نظر بنده مفید و فاخر بودن و نظرم رو جلب کردن به خوانندههای دیگه بلاگ معرفی کنم و نکته مورد توجه خودم رو که قابل ذکر هست ... بیان کنم. در واقع یه جور هفتهنامه بلاگی هست. اگر با پستهای آسمانی آشنا نیستین، میتونین با این پست، بیشتر با انگیزه و ساختار این سری آشنا بشین.
اما این بار شما هم میتونین به وبلاگها امتیاز بد
وبلاگ ها بسته به ترجیح کاربر ، در سبک ها ،
قالب ها و تنظیمات مختلف ارائه می شوند. بسیاری از سایت های وبلاگ نویسی ،
دارای ویژگی هایی مانند لینک پیوند ، متون مستقیم ، تصاویر و غیره هستند. برخی
از سایت های وبلاگ نویسی ، حتی به شما امکان می دهند ویدیو و mp3 را در وبلاگ های خود قرار دهید.
برخی از وبلاگ نویسان به جای نوشتن متن ، تصمیم می گیرند که وبلاگ های خود
را با استفاده از نوشته های لغت گفتاری ، دوستانه تر جلوه دهند. به این وبلاگ
نویسی صوتی گفته
مهمان ناخوانده؛ پریود! تمام برنامههایم را ریخت به هم. به 10 نفر از دوستانم قول ملاقاتِ احتمالی دادم ولی همه چیز ریخت به هم. بعد از رفتن به استادیوم، یک روز به خودم مرخصی دادم. خسته بودم. البته ماندن در خانه فقط حالم را بدتر کرد. روز بعد برای لحظاتی رفتم دم بالکن ایستادم. حس کردم که باید بروم بیرون. اسامی را توی ذهنم مرور کردم. تماس گرفتم و قرار ملاقات گذاشتیم.
مهرداد همچون نوشتههایش دوستداشتنیست. دستمال سر بسته بود و آنقدر با تیپش جور بو
زمانی که "رادیو" اختراع شد و امواج صوتی از دیوارهای بتنی، درختان، شیشه، درب و پنجره گذشتند بسیاری چنین پنداشتند که جریان مطبوعات رو به زوال خواهد رفت و دیگر از کاغذ به عنوان تنها روش اطلاعرسانی استفاده نخواهد شد. با گذر زمان اما پیشبینی فوق الذکر اشتباه از آب درآمد. "نشریات کاغذی" پایدار ماندند و در کار آن ها خللی ایجاد نشد.
پس از اختراع تلویزیون، افراد فورا در مقام مقایسه بر آمده و آن را موجب زوال رادیو و آغاز عصری جدید در عرصه اطلاع رسانی د
درباره این سایت